شماره ٢٦٠: عمريست سرشکى نزد از ديده تو موج

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
عمريست سرشکى نزد از ديده تو موج
اين بحر نهان کرد در آغوش گهر موج
تحريک نفس آفت دلهاى خموشست
برگشتى ما اره بود جنبش هر موج
دانا ثمر حادثه را سهل نگيرد
در ديده درياست همان تار نظر موج
سرمايه لاف من و ما گرد شکستيست
جز عجز ندارد پر پرواز دگر موج
پيداست که در وصل هم آسودگى ئى نيست
بيهوده بدريا نزند دست بسر موج
بر باد فنا گير چه آفاق و چه اشيا
يک جوش گداز است اگر بحر و گر موج
آگاه قدم ميل حدوثش چه خيال است
گر محرم دريا شده باشى منگر موج
مارا طپش دل نرسانيد بجائى
پيداست که يکقطره زند تا چقدر موج
تا بر سر خاکستر هستى نه نشينم
چون شمع نيم ايمن ازين اشک شرر موج
مشکل که نفس با دل مايوس نلرزد
دارد زحباب آينه در پيش نظر موج
(بيدل) دم اظهار حيا پيشه خموشيست
از خشک لبى چاره ندارد بگهر موج



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید