شماره ٢٥٣: ره مقصدى که گم است و بس بخيال ميسپرى عبث

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ره مقصدى که گم است و بس بخيال ميسپرى عبث
تو بهيچ شعبه نميرسى چه نشسته ميگذرى عبث
زفسانه سازى اين و آن که رسد بمعنى بى نشان
نشکسته بال و پر چنان بهواى او نپرى عبث
چمن صفا و کدورتى مى جام معنى و صورتى
همه ئى ولى بخيال خود که توئى همين قدرى عبث
ز زبان شمع حيا لکن سخنيست عبرت انجمن
که درين ستمکده خار پا نکشيده گل بسرى عبث
هوس جهان تعلقى سر و برگ حرص و تملقى
چو يقين زند در امتحان بغرور پى سپرى عبث
نگهت بخود چو فرا رسد بحقيقت همه وا رسد
دل شيشه گر بفصارسد نتند بوهم پرى عبث
چو هو از کسوت شبنمى نه شکسته ئى نه فراهمى
چقدر ستمکش مبهمى که جبين نه ئى وترى عبث
نه حقيقت تو يقين نشان نه مجازات آينه گمان
چه تشخصى چه تعينى که خودى غلط دگرى عبث
بهوا مکش چو سحر علم بحيا فسون هوس مدم
عدمى عدم عدمى عدم زعدم چه پرده درى عبث
خجلم زننگ حقيقتت که چو حرف (بيدل) بى زبان
بنظر نه ئى و بگوشها زفسانه در بدرى عبث



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید