شماره ٢٤٦: ياد وصلى کردم آغوش من ديوانه سوخت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ياد وصلى کردم آغوش من ديوانه سوخت
لاله سان ازگرمى اين مى دل پيمانه سوخت
نالها رفت از دل و احرام آزادى نبست
پرتو خود را در اول شمع اين کاشانه سوخت
وقت رندى خوش که در ماتم سراى اعتبار
خرمن هستى چو برق از خنده مستانه سوخت
دور دار از زلفش اى مشاطه گستاخ دست
آتش اين دود نزديک است خواهد شانه سوخت
عشق هر جا در خيال مجلس آرائى نشست
هر دو عالم در چراغ کلبه ديوانه سوخت
ما نه تنها در شکنج جسم گرديديم خاک
اى بسا گنجيکه نقد خويش در ويرانه سوخت
اضطراب حال دل ما را بحيرت داغ کرد
آتش اين خانه رخت ما برون خانه سوخت
دود هم دستى بدامان شرار ما نزد
آخر از بى ريشه گى در مزرع ما دانه سوخت
تا سواد سطرى از رمز وفا روشن شود
صد نفس بايد به تحقيق پر پروانه سوخت
عالمى (بيدل) بحرف يکدگر آرام باخت
غفلت ما هم دماغ خواب در افسانه سو سوخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید