شماره ٢٤٤: هيچکس چون من درين خرمان سرا ناشاد نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هيچکس چون من درين خرمان سرا ناشاد نيست
عمر در دام و قفس ضايع شد و صياد نيست
کيست تا فهمد زبان بينوائيهاى من
از لب زخمم همين خون ميچکد فرياد نيست
آسمانى در نظر داريم وارستن کجاست
در خيال اين شيشه تا باشد پرى آزاد نيست
با نفس گردد مقابل کاش شمع اعتبار
در زمين پست مى سوزيم کانجا باد نيست
موج و کف مشکل که گردد محرم قعر محيط
عالمى بيتاب تحقيق است و استعداد نيست
زشتى ما را بطبع روشن افتاد است کار
هر کجا آئينه پردازيست رنگى شاد نيست
طفل بازى گوش نسيانگاه سعى غفلتيم
هر چه خوانديم از دبيرستان عبرت يادنيست
هر چه باشى ناگزير وهم بايد بودنت
خاک شو خون خور طبيعت قابل ارشاد نيست
سجده پا برجاست از تعمير عجز آگاه باش
غير نقش پاشدن خشتى درين بنياد نيست
پيکر خاکى بذوق نيستى جان ميکند
تا نگردد سوده سنگ سرمه بى فرياد نيست
دعوت آفات کن گر جمع خواهى خاطرت
سيل تا مهمان نگردد خانه ات آباد نيست
خفت تغيير بر تمکين ما نتوان گماشت
انفعال بال و پر در بيضه فولاد نيست
عشق گاهى قدردان درد پيدا ميکند
بيستون گر تا ابد نالد دگر فرهاد نيست
بى نشان رنگيم و تصوير خيالى بسته ايم
حيرت آئينه نقش خامه بهزاد نيست
حرف جرأت خجلت تسليم کيشان وفاست
هر چه باداباد اينجا هر چه باداباد نيست
ضعف پهلو بر کمر مى بايد از هستى گذشت
شمع اگر تا پاى خود دارد سفر بيزاد نيست
انتخاب فطرت ديوان (بيدل) کرده ايم
معنيش را غير صفر پوچ ديگر صاد نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید