شماره ٢٢٨: هر کرا دستى زهمت بود جز بر دل نداشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر کرا دستى زهمت بود جز بر دل نداشت
دستگاه پرتو يکشمع اين محفل نداشت
دل بهر نقشيکه بستم صورت آئينه بود
نسخه تحقيق امکان جز خط باطل نداشت
عاجزيها را غنيمت دان که درياى طلب
دست و پائى گر نمى کرديم گم ساحل نداشت
انفعالى نيست دل را ورنه در کيش حيا
سنگ هم گر آب ميشد عقده مشکل نداشت
زندگى در پيچ و تاب سعى بيجا مردن است
از طپيدن عالمى بسمل شد و قاتل نداشت
خيرگيهاى نظر محو نقاب آرائى است
ورنه هرگز ليلى آزاد ما محمل نداشت
غنچه هابال نفس در پرده دل سوختند
عيش اين باغ امتداد رفص يک بسمل نداشت
شوخى موج کرم شد انفعال جرم ما
اين محيط آبى برون از جبهه سايل نداشت
همچو شبنم کريه بر ما راه جولان بسته است
چشم ما تا بود بى نم اين بيابان گل نداشت
سرو گلزار از تمنا طوق قمرى در بر است
گل نکرد از سينه ام آهيکه داغ دل نداشت
اشکم و گم کرده ام از ضعف راه اضطراب
ورنه اين ره لغزش پا داشت گر منزل نداشت
نقش او از اضطرابم در نفس صورت نبست
حسن را آئينه ميبايست و اين (بيدل) نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید