شماره ٢١٩: هر جال دلى طپيدن شوق خيال داشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر جال دلى طپيدن شوق خيال داشت
گرد بباد رفته من رقص حال داشت
روزيکه عشق زد رقم ناتوانيم
چون خامه استخوان تنم مغز نال داشت
رازم زبى نقابى اظهار اشک شد
عريانى اينقدر عرق انفعال داشت
در کيش عشق ساز رهائى ندامت است
افسوس طايريکه بدام تو بال داشت
امروز نيست داغ تو خلوت فروز دل
خورشيد ريشه در دل ماه از هلال داشت
از دل بغير شعله آهى نشد بلند
عرض سراسر چمنم يک نهال داشت
در بحر احتياج که موجش طپيدن است
آسايشى که داشت لب بى سوال داشت
بهبوده همچو صبح دميديم و سوختيم
فصل بهار بى نفسى اعتدال داشت
دل خون شد و کسى بفغانش نبرد پى
اين چينى شکسته زبان سفال داشت
از دل غبار هستى موهوم شسته ايم
رفت آنکه لوح آينه ما مثال داشت
عمرم کى آمدم که دهم عرض رفتنى
تهمت خراميم قدم ماه و سال داشت
تنها نه (بيدل) از طپش آرام منزل است
هر بسمل آشيان طرب زير بال داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید