شماره ٢٠٩: نيستى تا علم همت عنقا برداشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
نيستى تا علم همت عنقا برداشت
کلهى بود که ما را زسرما برداشت
از گرانبارى اين قافله ها هيچ مپرس
کوه يک ناله ما بر همه اعضا برداشت
وصل مقصد چه قدر شکر طلب ميخواهد
شمع اينجا نتوانست سر از پا برداشت
زندگى فرصت درس شرر آسان فهميد
منتخب نقطه ئى از نسخه عنقا برداشت
تا نفس هست ازين دامگه آزادى نيست
تهمتى بود تجرد که مسيحا برداشت
يک سر و اينهمه سودا چه قيامت سازيست
حق فرصت نفسى بود اداها برداشت
دورى فطرت از اسرار حقيقت از ليست
گوهر اين عقده جاويد زدريا برداشت
اوج قدر همه بر ترک علايق ختم است
آسمان نيز دلى داشت زدنيا برداشت
دور پيمانه خوددارى ما آخر شد
امشب آن قامت افراخته مينا برداشت
زين خراميکه غبارش همه اجزاى دل است
خواهد آئينه سر از راه تو فردا برداشت
تيغ بيداد تو بر خاک شهيدان وفا
سرم افگند بآن ناز که گويا برداشت
سير اين انجمنم وقف گدازيست چو شمع
بار دوش مژه بايد بتماشا برداشت
چقدر عالم (بيدل) بخيال آمده ايم
هر که بر ما نظرى کرد دل از ما برداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید