شماره ٢٠٢: نه دير مانع و نى کعبه حايل افتاد است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
نه دير مانع و نى کعبه حايل افتاد است
ره خيال تو در عالم دل افتاد است
فسون عشق بجام نياز ناز چه ريخت
که حسن سرکش و آئينه غافل افتاد است
حساب سايه و خورشيد تا ابد باقيست
ادب پرستى و ديدار مشکل افتاد است
چه وانمايدم اين هستى عدم تمثال
نديدن آئينه ئى در مقابل افتاد است
دران مقام که عدل کرم بعرض آيد
بريدنيست زبانيکه سايل افتاد است
تردديکه درو مزد راحت است کجاست
نفس در آتش پرواز بسمل افتاد است
زبس غبار که دارد طبيعت امکان
سفينه در دل دريا بساحل افتاد است
بلاى کجرويت را کسى چه چاره کند
که هرزه گردى و رختت بمنزل افتاد است
چگونه حسن بصد رنگ جلوه نفروشد
که جاى آينه در دست او دل افتاد است
بآن بضاعت عجزم که گاه بسمل من
بجاى خون عرق از تيغ قاتل افتاد است
بکلفت دل مايوس من که پردازد
هزار آينه زين رنگ در گل افتاد است
کدام ناله چه دل (بيدل) اينقدر دانم
که حيرتى بخيالى مقابل افتاد است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید