شماره ١٩٥: نفس بوالهوسان بر دل روشن تيغست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
نفس بوالهوسان بر دل روشن تيغست
شمع افروخته را جنبش دامن تيغست
شيشه را سرکشى خويش نشانده است بخون
گردن بى ادبان را رگ گردن تيغست
منت سايه اقبال زآتش کم نيست
گر هما بال گشايد بسر من تيغست
خاک تسليم برسر کن که درين دشت هلاک
تو ندارى سپر و در کف دشمن تيغست
نتوان از نفس سوختگان ايمن بود
دود اينخانه چو برجست زروزن تيغست
عکس خونيست فرو ريخته از پيکر شخص
گر همه آينه سازند زآهن تيغست
تا مخالف زموافق قدمى فاصله نيست
در گلو آب چو استاد زرفتن تيغست
کوه از ناله و فرياد نمى آسايد
چکند برسر اين پاى بدامن تيغست
ذوالفقار دگر است آنکه کند قطع امل
ورنه مقراض هم از بهر بريدن تيغست
کلفت زندگى از مرگ بتر ميباشد
شمع مار از سر خود نگذشتن تيغست
سطر خونى زپرافشانى بسمل خوانديم
که گر از خويش روى جاده روشن تيغست
زين ندامت که بوصلى نرسيدم (بيدل)
هر نفس در جگرم تا دم مردن تيغست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید