شماره ١٨٠: مست عرفانرا شراب ديگرى در کار نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مست عرفانرا شراب ديگرى در کار نيست
جز طواف خويش دور ساغرى در کار نيست
سعى پروازت چو بوى گل گر از خود رفتن است
تا شکست رنگ باشد شهپرى در کار نيست
سوختن چون شمع اوج پايه اقبال ماست
داغ منظور است اينجا اخترى در کار نيست
صبح را اظهار شبنم خنده دندان نماست
سينه چاک شوق را چشم ترى در کار نيست
خفت و تمکين حجاب نشه وارستگيست
بحر اگر باشى حباب و گوهرى در کار نيست
شانه گر مشاطه زلفت نباشد گو مباش
دفتر آشفتگى را مسطرى در کار نيست
آتش خورشيد را نبود کواکب جز سپند
حسن چون سرشار باشد زيورى در کار نيست
شعلها در پرده سعى جهان خوابيده است
گر نفس سوزد کسى آتشگرى در کار نيست
اضطراب دل زهر مويم چکيدن ميکشد
چون رگ ابر بهارم نشترى در کار نيست
عالم عجز است اينجا جاه کو شوکت کدام
تا توانى ناله کن کر و فرى در کار نيست
خشت بنياد تو بر هم چيدن مژگان بس است
در تغافل خانه بام و منظرى در کار نيست
زهد و تقوى هم خوشست اما تکلف بر طرف
درد دل را بنده ام دردسرى در کار نيست
حرص قانع نيست (بيدل) ورنه از ساز معاش
آنچه ما در کار داريم اکثرى در کار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید