شماره ١٧٩: مرا بآبله پا چه مشکل افتاد است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا بآبله پا چه مشکل افتاد است
که تا قدم زده ام پاى بر دل افتاد است
بقدر سعى دراز است راه مقصد ما
وگرنه در قدم عجز منزل افتاد است
نفس نمانده و من ميکشم کدورت جسم
گذشته ليلى و کارم بمحمل افتاد است
اميد گوهر ديگر ازين محيط کراست
همين بس است که گردى بساحل افتاد است
چو سرو گرچه نداريم طوف آزادى
رسيده ايم بپائيکه در گل افتاد است
تو در کنارى و ما بيخبر علاجى نيست
فروغ شمع تو بيرون محفل افتاد است
بغير نفى چه اثبات ميتوان کردن
طلسم هستى ما سخت باطل افتاد است
زسنگ جوش شرر بين و ناله خرمن کن
که زير خاک هم آتش بحاصل افتاد است
تبسم که بخون بهار تيغ کشيد
که خنده بر لب گل نيم بسمل افتاد است
نه نقش پاست که در وادى طلب پيداست
زکاروان جرسى چند (بيدل) افتاد است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید