شماره ١٧٠: که شود بوادى مدعا بلد تسلى منزلت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
که شود بوادى مدعا بلد تسلى منزلت
که نه بست طاقت هرزه دو قدمى بر آبله محملت
نه تکلف تگ و تاز کن نه تلاش دور و دراز کن
زگشاد يک مژه ناز کن بهزار عقده مشکلت
توکم از غبار سحر نه ئى بتردد آنهمه نم مکش
که گذشته ئى زجهات اگر عرق جبين نکند گلت
بکتاب دانش اين و آن مکن آنقدر سبقت روان
که دمد زپشت ورخ ورق خط شهبه حق و باطلت
زسواد کارگه صور بغبار نقب گمان مبر
تو بشرط آنکه کنى نظر همه عينک آمده حايلت
قدمت بکنج ادب شکن در ناز خيره سرى مزن
ستم است جرأت ما و من چو نفس کند بدر از دلت
چو شکست کشتيت از قضا بمحيط گم شو و برميا
که مباد غيرت سوختن فگند چو تخته بساحلت
زحرير و اطلس کر و فر بقبار جوع هوس مبر
که بخويش تافگنى نظر زدو سوست زخم حمايلت
اگر اهل جود و کرامتى بگشا کفى بشگفتنى
که سحر طواف چمن کند زتبسم لب سايلت
همه جا جمال تو جلوه گر همه سو مثال تو در نظر
بتاملى مژه باز کن که نسازد آينه غافلت
ادبم کجا مژه واکند که حق تحير ادا کند
دو جهان گرفته هجوم دل زنگاه آينه مايلت
زشکوه برق غرور تو که شود حريف حضور تو
همه جا نگاه ضعيف ما مژه ميکشد بمقابلت
به تسلى دل چاک ما که رسد زبعد هلاک ما
که شکسته بر سر خاک ما پرى از طپيدن بسملت
بجهان شهرت علم و فن اگر اين بود اثر سخن
نرسد خروش قيامتى بصرير خامه (بيدلت)



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید