شماره ١٦٠: گردباد امروز در صحرا قيامت کاشته است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
گردباد امروز در صحرا قيامت کاشته است
موى مجنون بى سر و پا گردنى افراشته است
چون سحر گرد نفس بر آسمانها برده ايم
بى طنابى خيمه ما تا کجا برداشته است
در ازل آئينه شرم دوئى در پيش داشت
مصلحت بينى که ما را جز بما نگماشته است
تا قيامت حسرت ديدار بايد چيد و بس
چشم مخمورى درين ويرانه نرگس کاشته است
سرنوشت خويش تا خواندم عرقها کرد گل
اين خط موهوم يکسر نقطه شک داشته است
قطره ئى بودم تلى از جسم خاکى بسته ام
فرصت عمر اينقدر بر من غبار انباشته است
باد يکسر شکل عنقا خاک تصوير عدم
طرفه تر اين کادمى خود را کسى پنداشته است
ريشه وارى در طلب مژگان سر از پا برنداشت
عشق ما را در زمين شرم مطلب کاشته است
جز بصحراى عدم (بيدل) کجا گنجد کسى
تنگى اين عرصه در دل جاى دل نگذاشته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید