شماره ١٣٣: غفلت از عاقبت عقوبت زاست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
غفلت از عاقبت عقوبت زاست
سيلى انجام بيخبر زقفاست
از ستمگر چه ممکن است ادب
شعله را سر بجيب پابهواست
موى مژگان زهم نمى گذرد
پاس آداب شرط اهل حياست
حيف روئى که از مى افروزد
عالمى غازه خواه رنگ حناست
دامن دل گرفته ايم همه
خون مستان بگردن ميناست
پى سپر سبزه بهار توام
شوخى از طينتم نيايد راست
تا ترم شرمسار پابوسم
چون شدم خشک عذرخاک رساست
درد عشقيم در کجا گنجيم
دل دو روزى خيال خانه ماست
پير گشتى دل از جهان بردار
دست و پاهاى خشک مانده عصاست
مجلس آراى امتياز مباش
شمع انگشت زينهار بقاست
نيستى آمد آمدى دارد
صبح امروز خنده فرداست
حسرت اسم بى مسمى چند
عافيت گفتگوست ورنه کجاست
خاک ناگشته هيچ نتوان شد
نيستى طالع آزمائيهاست
شرم دار از فضولى حاجت
لب اظهار پشت پاى حياست
اى زخود غافلان خبر گيريد
در ته خاک بيکسى تنهاست
فقر کو تا غنا کنيم ايجاد
آبيار کرم نياز گداست
(بيدل) از آبرو گذشتن نيست
از حيا غافلى عرق درياست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید