شماره ١٢٩: عمريست بچشمم زنم اشک اثر نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
عمريست بچشمم زنم اشک اثر نيست
اى دل تو کجائى که غبارت بنظر نيست
محرومى غفلت نظرى را چه علاج است
خلقيست درين خانه برون در و در نيست
وهم آئينه خلق بزنگار گرفته است
گر چشم گشائى مژه ات پيش نظر نيست
طاقت همه را در دم شمشير نشانده است
تا سينه درين معرکه باقيست سپر نيست
با لعل بتان سهل مدان دعوى ياقوت
کم نيست دم لاف همانرا که جگر نيست
تشويش تردد مکش از فکر ميانش
دست تو گر اينجا نشود حلقه کمر نيست
بيدردى ما زير فلک سخت غريب است
در خانه دوديم و کسى را مژه تر نيست
اميد فنا نيز درين بزم فضوليست
اى شمع درينجا همه شام است سحر نيست
چون شيشه ساعت بفسونخانه گردون
زير قدم آنخاک نيابى که بسر نيست
معيار برومندى اين باغ گرفتيم
سرها بسر دار رسيده است ثمر نيست
جان و جسد عشق و هوس جمله سرابست
کس نيست کند فهم که هستى چقدر نيست
اى گرد پرافشان سحر در چه خيالى
چين کن زه دامن که گريبان دگر نيست
نامحرم پرواز فنايم چه توان کرد
چون ونگ پرى دارم و سر در ته پر نيست
(بيدل) اگر اينست سر و برگ شعورت
هر چند بآن جلوه رسى غير خبر نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید