شماره ١٢٦: عشق از خاک من آنروز که وحشت مى بيخت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق از خاک من آنروز که وحشت مى بيخت
رفت گردى زخود و آينه حيرت ميريخت
رفته ام از دو جهان بر اثر وحشت دل
يارب اين گرد بدامان که خواهد آويخت
رم فرصت سبب قطع اميد است اينجا
تار سازم زپريشانى اين نغمه گسيخت
چشم عبرت زپريشانى حالم روشن
هيچکس سرمه بکيفيت اين گرد نبيخت
اشک بيتابم و از شوق سجودت دارم
آنقدر صبر که با خاک توانم آميخت
هر قدم در طلب وصل دوچار خويشم
شوق او آينه ها بر سر راهم آويخت
جيب هستى قفس چاک وبال است اينجا
عافيت کسوت آن پنبه که در شعله گريخت
زين بيابان سر خارى نشد از من رنگين
پاى خوابيده من آب رخ آبله ريخت
يک قلم عرصه تسليم فنائيم چو صبح
(بيدل) از ما بنفس نيز توان گرد انگيخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید