شماره ١٢٣: عزت و خوارى دهر آنهمه دور از هم نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
عزت و خوارى دهر آنهمه دور از هم نيست
افسرى نيست که با نقش قدم توام نيست
روز و شب ناموران در قفس سيم و زراند
هيچ زندان به نگين سخت تر از خاتم نيست
عکس هم دست زآئينه بهم ميسايد
تا زهستى اثرى هست ندامت کم نيست
غنچه و گل همه با چاک جگر ساخته اند
خون شو اى دل که جهان جاى دل خرم نيست
بسکه خشک است دماغ هوس آباد جهان
صبح اين گلشن اگر آب شود شبنم نيست
اى سيه کار هوس بيخبر از گريه مباش
که بجز اشک چراغان شب ماتم نيست
ساز اسرارى و ضبط نفست سست نواست
اندکى تاب ده اين رشته اگر محکم نيست
سهل مشمر سخن سرد بروشن گهران
که نفس بر رخ آئينه زسيلى کم نيست
عالم حيرت ما آئينه همواريست
ساز اين پرده تماشاگه زير و بم نيست
محو گلزار ترا جرأت پرواز کجاست
بال ما ريخت بجائيکه طپيدن هم نيست
بى تميز است غرض ورنه بکيش همت
نيست زخميکه بمنتکده مرهم نيست
وضع بيحاصل ما بار دل اندوختن است
شاخ و برگى که سر از بيد کشد بى خم نيست
حسن تاب عرق شرم ندارد (بيدل)
ورنه آئينه ما آنهمه نامحرم نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید