شماره ١١٠: صنعت نيرنگ دل بر فطرت کس فاش نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
صنعت نيرنگ دل بر فطرت کس فاش نيست
آينه تصويرها مى بندد و نقاش نيست
جوش اشيا اشتباه ذات بى همتاش نيست
کثرت صورت غبار وحدت نقاش نيست
کفر و دين شک و يقين سازيست بى آهنگ ربط
هوش اگر دارى بفهم اى بيخبر پرخاش نيست
عقل گو خون شو بدورانديشى رد و قبول
در حضور آباد استغنا برو يا باش نيست
هر چه خواهى در غبار نيستى آماده گير
اى تنک سرمايه چون هستى عدم قلاش نيست
چون حباب اين چيدن و واچيدن افسون هواست
خيمه اوهام را غير از نفس فراش نيست
بى تکلف زى تب و تاب اميد و ياس چند
عالم شوق است اينجا جاى بوک و کاش نيست
شوخ چشمى برنميدارد ادبگاه جلال
قدردان آفتاب امروز جز خفاش نيست
موج درياى تعين گر همين جوش منست
آنچه خلق آب بقا دارد گمان جز شاش نيست
ريش گاوى چيست اميد مراد از مرده گان
زين مزارات آنکه چيزى يافت جز نباش نيست
بگذر از افسانه تحقيق فهم اينست و بس
تا تو آگاهى رموز هيچ چيزت فاش نيست
نوبهار آئينه در دست از هجوم رنگ و بوست
(بيدل) اين الفاظ غير از صورت معناش نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید