شماره ١٠٦: صد هنر در پرده دل فرش اقبال صفاست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
صد هنر در پرده دل فرش اقبال صفاست
بيشتر در خانه آئينه جوهر بورياست
سجده تعليم است عجز نارسائيهاى شوق
چين کلفت بر جبينم نقش محراب دعاست
شمع ديدى عبرت از هنگامه آفاق گير
گرد بال شعله فرسودى فروغ بزمهاست
دولت شاهى ندارد بيش ازين رنگ ثبات
کز هوا پروردگان سايه بال هماست
مرهم ايجاد است گر طبع از درشتى بگذرد
سنگ اين کهسار چون گردد ملايم مومياست
از هجوم اشک در گرد ستم خوابيده ام
جيب و دامانم زجوش اين شهيدان کربلاست
ناله ها در پرده ساز نگه گم کرده ايم
مردمک مهر خموشى بر زبان چشم ماست
از حيا نبود اگر آئينه ات پوشد نمد
چشم پوشيدن زخوب و زشت تشريف حياست
غافلان عافيت را هر قدم مانند شمع
خفته يکپا بر زمين و پاى ديگر در هواست
عاقبت نقش دوعالم پاک خواهد کرد عشق
شعله بهر خوردن خاشاک يکسر اشتهاست
دهر خلقى را بمرگ اغنيا مى پرورد
يک نهنگ مرده اينجا بهر صد ماهى غذاست
نغمه ما در غبار عجز طوفان ميکند
موجها را در شکست خويش تحرير صداست
قامت پيرى زحرصت شد کمينگاه امل
ورنه خم گرديدنت بر هر دو عالم پشت پاست
شيوه خوبان عجب نازک ادا افتاده است
شوخى آنجا تا عرق آلود ميگردد حياست
شانه ها چون صبح (بيدل) يکجهان خميازه اند
با دل چاک که امشب طره او آشناست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید