شماره ١٠٢: صاف طبعانرا غمى از خار خار کينه نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
صاف طبعانرا غمى از خار خار کينه نيست
زحمت مژگان بچشم گوهر و آئينه نيست
در زراعتگاه امکان بسکه بيم آفت است
خلق را چون دانه گندم دلى در سينه نيست
فيل صاحب منصب است و گاو خر روزينه دار
فخر انسانى زروى منصب و روزينه نيست
قسمت منعم زدنيا بند وسواس است و بس
قفل را جز عقده دل حاصل از گنجينه نيست
ابر دارد در نمد آئينه گلزار را
پنبه داغم بغير از خرقه پشمينه نيست
مشکلست آئينه از زنگ صفا پرداختن
گر همه سنگ است دل فارغ زمهرو کينه نيست
جز خيالت دل نشين ما نگردد نقش غير
عکس چون حيرت مقيم خانه آئينه نيست
در محبت ره نورد جاده در ديم و بس
چون سحر جولان ما بيرون چاک سينه نيست
پى نبرد انديشه بر بطلان احکام نفس
سالها رفت از خود و تقويم ما پارينه نيست
چند روزى شد بهستى ريشه پيدا کردنت
ميتوان کند از زمين کاين نخل پر ديرينه نيست
بهر درد بينوائى صبر تسکين است و بس
دست بر دل زن که ديگر دلق ما را پينه نيست
سعد و نحس دهر (بيدل) کى دهد تشويش ما
همچو طفلان کار ما با شنبه و آدينه نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید