شماره ٩٢: شعله ها در گرم جوشى داغ آه سرد ماست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
شعله ها در گرم جوشى داغ آه سرد ماست
نغمه هم حسرت غبار نالهاى درد ماست
خاک تمکين آشيان حيرت آنجلوه ايم
لنگر دامان چندين دشت وحشت گرد ماست
حال دل صد گل زچاک سينه ما روشن است
صد سحر بوى جگر در رهن آه سرد ماست
بسکه در دل مهره شوق سويدا چيده ايم
از کواکب چرخ هم داغ بساط نرد ماست
عضو عضو ما جراحت زار حسرتهاى اوست
هر دلى کز ياد الفت خون شود همدرد ماست
آفتابى در سواد ياس غربت گو مباش
خاک بر سر ريختن صبح دل شب گرد ماست
مشت خاشاکى زدشت ناکسى گل کرده ايم
حسرت برق آبيار طبع غم پرورد ماست
دام هستى نيست زنجيرى که نتوان پاره کرد
اينقدر افسردگى از همت نامرد ماست
سايه مژگان همان برديدها زيبنده است
آنچه نتوان ريختن جز بر سر ما گرد ما است
با غبار وهمى از هستى قناعت کرده ايم
خاک باد آورده ما گنج بادآورد ماست
تا کجا خواهى عيار دفتر مجنون گرفت
نه سپهر بى سر و پا نسخه يک فرد ماست
پرتو شمع است (بيدل) خلعت زرين شب
بزم سودا فرش اگر دارد زرنگ زرد ماست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید