شماره ٦٦: سخت جانى از من محرون که باور داشتست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سخت جانى از من محرون که باور داشتست
زندگانى بيتو اين مقدار لنگر داشتست
خار خار موج در خونم قيامت ميکند
خنجر نازت نميدانم چه جوهر داشتست
در رهت چون نقش پا از من صدائى برنخاست
پهلوى بيمار الفت طرفه بستر داشتست
حسرت مستان اين بزم از فضولى ميکشم
شرم اگر باشد عرق هم مى بساغر داشتست
بزمها از رشته شمعيست لبريز فروغ
اينقدر باليدنم پهلوى لاغر داشتست
چون نگه پروازها جمع است در مژگان من
گر همه خوابيده باشم بالشم پرداشتست
تا توانى حرکتى انشا کن و در کار باش
پنجه بيکار هم خاريدن سرداشتست
نيست جز نامحرمى آثار اين زندان سرا
خانه زنجير يکسر حلقه در داشتست
دست بر هم سودن ما آبله آورد بار
چون صدف بيحاصلى ها نيز گوهر داشتست
چون ثريا پا بگردون سوده ايم از عاجزى
آبله از خاک ما را تا کجا برداشتست
دل مصفا کن جهان تسخيرى آن مقدار نيست
آينه صيقل زدن ملک سکندر داشتست
(بيدل) از خورشيد عالمتاب بايد وارسيد
يکدل روشن چراغ هفت کشور داشتست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید