شماره ٦٢: سادگى دلرا اسير فکرهاى خام داشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سادگى دلرا اسير فکرهاى خام داشت
تا تحير بود در آئينه عکس آرام داشت
گر نمى بود آرزو تشويش جانکاهى نبود
ماهيان را تشنه قلاب حرص کام داشت
از اداى ابرويت لطف نگه فهميده ايم
اين کمان رنگ فريب از روغن بادام داشت
دل نه امروز از صفا فال صبوحى ميزند
در کدورت نيز اين آئينه عيش شام داشت
مازخوددارى عبث خون طلبها ريختيم
در صداى بال بسمل عافيت پيغام داشت
دل مصفان کردن از خويشم بطوف جلوه برد
آينه بر دوش حيرت جامه احرام داشت
بى پرو بالى طپش فرسوده پرواز نيست
هر کسى اينجا بقدر عاجزى آرام داشت
در نقاب اشکم آخر حسرت دل قطره زد
رنگ صهبا پاى گرديدن بطبع جام داشت
چون عرق زين نقد ايثارى که آبست از حيا
ما ادا کرديم هر کس از خجالت وام داشت
بسکه (بيدل) بر طبايع حرص شهرت غالب است
جان کنيها سنگ هم در آرزوى نام داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید