شماره ٤٥: زندگانى در جگر خار است و در پا سوزن است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زندگانى در جگر خار است و در پا سوزن است
تا نفس باقيست در پيراهن ما سوزن است
سر بصد کسوت فرو برديم و عريانى بجاست
وضع رسوائيکه ما داريم گويا سوزن است
ماجراى اشک و مژگان تا کجا گيرد قرار
ما سراسر آبله عالم سراپا سوزن است
ميکشد سررشته کار غرور آخر بعجز
گر همه امروز شمشير است فردا سوزن است
زحمت تدبير بيش از کلفت واماندگيست
زخم خار اين بيابانرا مداوا سوزن است
جامه آزادى آسان نيست برخود دوختن
سرور ازين آرزو در جمله اعضا سوزن است
ناتوانان ناگزير الفت يکديگراند
بى تکلف رشته را گر هست همتا سوزن است
طبع سرکش از ضعيفى ساتر احوال ماست
خنجر قاتل همان در لاغريها سوزن است
خلقى از وضع جنون ما بعبرت دوخت چشم
هر کجا گل ميکند عريانى ما سوزن است
ترک هستى گير و بيرون آ زتشويش امل
ورنه يکسر رشته بايد تافتن تا سوزن است
لاف آزاد بست (بيدل) تهمت وارستگان
شوخى نام تجرد بر مسيحا سوزن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید