شماره ٣٢: زبان چو کج روش افتد جنون بد مست است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زبان چو کج روش افتد جنون بد مست است
قط محرف اين خامه تيغ در دست است
زخلق شغل علائق حضور مردن برد
جدا فتاد سر از تن بفکر پا بست است
جهان چو معنى عنقا بفهم کس نرسيد
که اين تحير گل کرده نيست يا هست است
کمان همت وارسته ناوکى دارى
زهرچه در گذرى حکم صافى شست است
بزير چرخ مشو غافل از خم تسليم
زخانه ئى که تو سر بر کشيده ئى پست است
بگوش عبرت ازين پرده ميرسد آواز
که نقش طاقچه رنگ پرتنک بست است
کشاکش نفس از ما نميرود (بيدل)
درين محيط همه ماهى ايم و يک شست است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید