شماره ٢٤: رنگ گلشن بهار خط او دور ديد و رفت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
رنگ گلشن بهار خط او دور ديد و رفت
اين وحشى از خيال سياهى رميد و رفت
از صبح اين چمن طربى چشم داشتيم
آخر نفس بر آئينه ما دميد و رفت
ديگر پيام ما بر جانان که ميبرد
اشکيکه داشتيم زمژگان چکيد و رفت
چندين چمن فسرد بخون اميد ما
رنگ حنا گلى که مپرسيد چيد و رفت
ذوق وفاى وعده ات از دل نميرود
قاصد ثمر نبود که گويم رسيد و رفت
لبيک کعبه مانع ناقوس دير نيست
اينجا فسانه هاست که بايد شنيد و رفت
پرسيدم از حقيقت مرگ قلندرى
گفتند بى غم تو و من خورد و ريد و رفت
گفتم رموز مطلب هستى بيان کنم
تا بر زبان رسيد سخن لب گزيد و رفت
گرديد پيريم ادب آموز عبرتى
کز تنگناى عمر جوانى خميد و رفت
وامانده بود هوش درين دشت بيکران
لغزيد پاى سعى و رهى شد سپيد و رفت
(بيدل) دودم به الفت هستى نساختيم
جولان او زدامن ما چين کشيد و رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید