شماره ٢٣: رنگ عجزم ليک با وضع خموشم کار نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
رنگ عجزم ليک با وضع خموشم کار نيست
در شکست بال دارم ناله گر منقارنيست
در تامل بيشتر دارد روانى شعر من
مصرعم از سکته جز شمشير لنگردار نيست
عجز تجديد هوسها را نفس آئينه است
يک ورق عمريست ميگردانم و تکرار نيست
اختلاط خودفروشان گر باين بيحاصليست
خانه آئينه را قفلى به از زنگار نيست
از کمين عيب جو آگاه بايد دمزدن
گوشهاى حاضران جز در پس ديوار نيست
محو گشتن منتهاى مقصد شوق رساست
چون نگه غير از تحير مهر اين طومار نيست
بردبارى طينتم خاک تامل پيشه ام
غير هستى هر چه بر دوشم ببندى بار نيست
اشک چشم گوهرم برق چراغ حيرتم
کوکبم يک غم را گر در خود طپيد سيار نيست
غافل از سير کداز دل نبايد زيستن
هست در خون گشتنت رنگيکه در گلزار نيست
هر کجا او جلوه دارد عرض هستى مفت ماست
عکس را آئينه ميبايد نفس در کار نيست
گر باين رنگست (بيدل) انفعال هستيم
سنگ را هم آب گشتن آنقدر دشوار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید