شماره ١٢: دى بشبنم گريه ما نوگلى خنديد و رفت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دى بشبنم گريه ما نوگلى خنديد و رفت
از زبان اشک هم درد دلى نشنيد و رفت
از تماشاگاه هستى مدعا سير دل است
چون نفس بايد برين آئينه هم پيچيد و رفت
شمع محفل بر خموشى بست و مينا برشکست
هر کسى زين انجمن طرزدگرناليد و رفت
زين بيابان هر قدم خار دگر دارد کمين
رهروان را پيش پاى خويش بايد ديد و رفت
عزم چون افتاد صادق راه مقصد بسته نيست
اشک در بيدست و پائيها بسر غلطيده و رفت
کوشش واماندگان هم ره بجائى ميبرد
سربپائى ميتوان چون آبله دزديد و رفت
عالمى صد ناله پيش آهنگى اميد داشت
يک نگاه واپسين ناگاه برگرديد و رفت
اى سحر در اشک شبنم غوطه مييايد زدن
کز شکست رنگ بر ما عافيت خنديد و رفت
هيچ شبنم بر نيارد سر زجيب نيستى
گر بداند کز چه گل خواهد نظر پوشيد و رفت
زان دهان بى نشان بوى سراغى برده ام
تا قيامت بايدم راه عدم پرسيد و رفت
صبحدم (بيدل) خيال نوبهار آئينه ئى
از تبسم بر گل زخمم نمک پاشيد و رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید