شماره ٤: دل ماند بى حس و غمت افشانده بال رفت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل ماند بى حس و غمت افشانده بال رفت
اين ناوک وفا همه جا پوست مال رفت
خلقى ازين بساط بوهم گذشتگى
بى نقش پا چو قافله ماه و سال رفت
زين دشت گرد ناقه ديگر نشد بلند
هر محملى که رفت بدوش خيال رفت
زردوستان تهيه راه عدم کنيد
قارون بزير خاک پى جمع مال رفت
ناايمنى نبرد زگوهر حصار موج
سرها بزانوى عدم از زير بال رفت
گر شرم دارى از هوس جاه شرم دار
تا قطره شد گهر عرق انفعال رفت
بيدستگاهى آفت آثار مردنيست
نارفتنيست خط اگر از خامه نال رفت
موج گهر چه واکشد از معنى محيط
حرفيکه داشتم بزبانهاى لال رفت
اشکم بديده محمل انداز برق داشت
گفتم نگاهى آب دهم برشکال رفت
تصوير تيره بختى من ميکشيد عشق
از هند تا فرنگ قلم برزگسال رفت
اى چينى اينقدر بطنين موى سر مکن
فغفور در اعاده ساز سفال رفت
(بيدل) دليل مقصد عزت تواضع است
زين جاده ماه نو بجهان کمال رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید