قصیده شماره ۲۱

غزلستان :: پروین اعتصامی :: قصیده ها
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هفته ها کرديم ماه و سالها کرديم پار
نور بوديم و شديم از کار ناهنجار نار
يافتيم ار يک گهر، همسنگ شد با صد خزف
داشتيم ار يک هنر، بودش قرين هفتاد عار
گاه سلخ و غره بشمرديم و گاهى روز و شب
کاش ميکرديم عمر رفته را روزى شمار
شمع جان پاک را اندر مغاک افروختيم
خانه روشن گشت، اما خانه دل ماند تار
صد حقيقت را بکشتيم از براى يک هوس
از پى يک سيب بشکستيم صدها شاخسار
دام تزويرى که گسترديم بهر صيد خلق
کرد ما را پايبند و خود شديم آخر شکار
تا بپرد، سوزدش ايام و خاکستر کند
هر که را پروانه آسانيست پرواى شرار
دام در ره نه هوى را تا نيفتادى بدام
سنگ بر سر زن هوس را تا نگشتى سنگسار
نوگلى پژمرده از گلبن بخاک افتاد و گفت
خوار شد چون من هر آنکو همنشينش بود خار
کار هستى گاه بردن شد زمانى باختن
گه بپيچانند گوشت، گه دهندت گوشوار
تا کنى محکم حصار جسم، فرسود است جان
تا بتابى نخ براى پود، پوسيداست تار
سالها شاگردى عجب و هوى کردى بشوق
هيچ دانستى در اين مکتب که بود آموزگار
ره نمودند و نرفتى هيچگه جز راه کج
پند گفتند و نپذرفتى يکى را از هزار
جهل و حرص و خودپسندى دشمن آسايشند
زينهار از دشمنان دوست صورت، زينهار
از شبانى تن مزن تا گرگ ماند ناشتا
زندگانى نيک کن تا ديو گردد شرمسار
باغبان خسته چون هنگام حاصل شد غنود
ميوه ها بردند دزدان زين درخت ميوه دار
ما درين گلزار کشتيم اين مبارک سرو را
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبيار
رهنماى راه معنى جز چراغ عقل نيست
کوش، پروين، تا به تاريکى نباشى رهسپار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید