دور سوم در شرح معاد خلايق و احوال آخرت

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
مرکب راه را فرو کش تنگ
که برون شد ز شهر پيش آهنگ
سخن هول آن دو راه مگوى
پيش کوران حديث چاه مگوى
شب تاريک و ديو و بيغوله
راه تاريک و دوله بر دوله
رفتنى کيست اندرين گوشه؟
گو: منه رخ به راه بى توشه
تا جوازى مگر به دست کند
چاره امن و باز رست کند
ساقي، از جام جم شرابم ده
نقل اگر نيست، هم شرابم ده
در چنين حيرت و تهى دستى
مهر بى نيست جز مى و مستى
کاروان رفت و کارسازى نيست
غم خورم، غم، که کار بازى نيست
گذرم بر سر دو راه آمد
روز تشويش و اشتباه آمد
راه من تا کدام خواهد بود؟
روز عرضم چه نام خواهد بود؟
به چپم راه ميدهد، يار است؟
اندرين ره ز من چه خواهد خواست
کيسه خالى و دلى خواهان
ديده بر دستگاه همراهان
ميروم شرمسار و سر در پيش
زاد راهى نکرده از کم و بيش
خاک بهتر فراش و بالش من
که ز بار گناه نالش من
ديده سرمايه نکوکاران
اشک حسرت ز ديدها باران
از چه بايد جفاى کس بر من؟
زرد رويي، که هست،بس بر من
گر چه صد پى به خاکم اندازد
سر نگون در مغاکم اندازد
خويش را از زمين برانگيزم
وز در رحمتش درآويزم
اندرين حال عجر و پيرى خود
شرمسارم ز سهل گيرى خود
سالها من که ياد او کردم
هم به اميد داد او کردم
داد من چيست؟ راه دادن او
بر در خود پناه دادن او
چون منى را چه پيشدارى دست؟
که قلم برگرفته اى از مست
بيخودى را چه اختيار بود؟
که چنين موجب غبار بود؟
گر چه خالى ز برگ و ساز آمد
نه به حکم تو رفت و باز آمد؟
کار در دست بنده خود چه بود؟
همه از تست وز تو بد چو بود؟
بر تو ما اعتماد آن داريم
که ببخشي، چو دست پيش آريم
علم رحمت ار برافرازى
سايه بر جرم کس نيندازى
چيست پيش تو حرم ايندو سه مور
نزد عفو تو سر مشتى عور؟
چون تويى وانگهى تفحص کار
رحمت محض و اينحساب و شمار؟
از گناه ار چه چرک ناک شويم
چون به دريا رسيم پاک شويم
از من و روز و شب گنه جستن
وز تو در يک نظر فرو شستن
ميدهد در تنم گواهى دل
که نگويى سخن ز مشتى گل
کى مرا اين خيال غره کند؟
کافتابم حساب ذره کند؟
پيش جان بخشى چنين کرمى
از غبارى که گويد و ز نمي؟
بنده اى را چه دستگاه بود؟
که سزاوار پادشاه بود؟
اگرش رد کني، هلاک شود
ور قبول، از گناه پاک شود
اى که هر درد را دوا دانى
ناتوانم ز درد نادانى
زان چنان حکمتى روا نبود
که چنين درد را دوا نبود
گر تو توفيقمان دهي، رستيم
ور نه، بس مفلس و تهى دستيم
نرود در خيال موجودى
اينچنين صرفه از چنان جودى
چه ازين يک دو مشت خاک آيد؟
که سزاوار چون تو پاک آيد؟
به يمين و شمالمان مدوان
جز به کوى وصالمان مدوان
نشود در بهشت انبوهى
که بهر ذره در شود کوهى
پيش تو ذره ايست هفت زمين
ذره اى چيست از يسار و يمين؟
چه بگويم؟ که: وا کدام ببخش
اى تمامى ترا تمام، ببخش
بده، اى کردگار بخشنده
پادشاهي، مگير بر بنده
مگر آندم که روز آن باشد
اوحدى نيز در ميان باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید