در حقيقت اجابت دعا

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
گر دعا جمله مستجاب شدى
هر دمى عالمى خراب شدى
تو دعا را اگر ندانى روز
نشوى بر مراد خود پيروز
تا نيابد دل تو راه به غيب
دست حاجت برون مى آر از جيب
غيب دان جز به نور نتوان شد
وقت بين بى حضور نتوان شد
گر دلت حاضر و تنت نوريست
هر چه خواهى بخواه، دستوريست
نفس مستجاب آنکس راست
کز خدا جز خدا نجست و نخواست
تو به خود نزد او ندانى شد
تا نخواند کجا توانى شد؟
اوست نزديک ورنه دورى تو
حاضر او بس، که بيحضورى تو
گر نه راه تقرب او رفتى
با تو «انى قريب » کى گفتي؟
چون در آن قرب محو گردى تو
صورت خويش در نوردى تو
دگرت لذت از جهان نبود
از توسر ازل نهان نبود
به محبت رسى از آن قربت
برهى از مشقت غربت
او ترا سمع و او بصر گردد
او ترا راه و راهبر گردد
او ترا دست گردد و او تيغ
هر چه خواهى نباشد از تو دريغ
نفس او با تو همخطاب شود
سخنت جمله مستجاب شود
غيب را با دلت خطابى هست
زان نظرهات فتح بابى هست
ليک هم آفتيست در هوشت
که نرفت آن خطاب در گوشت
تير چون از کمان سست آيد
از کجا بر هدف درست آيد؟
تو که بازوى بيگناهت نيست
سپرى جز عطاى شاهت نيست
تا عصاى تو اژدها نشود
به دعاى تو کس رها نشود
چون نه اى واقف از دعاى بشر
ميبرى در دعاى باران خر
پيش ايزد ببين قبولت هست؟
پس برآور به سوى بالا دست
هر چه در خط عالم اويند
همه تسبيح او همى گويند
هر کسى را به قدر پايه خويش
هست حدى که نگذرد زان بيش
کس به تسبيح او نيابد راه
مگر از لهجه کلام الله
هر زبان، گر چه گفتگو داند
حق تسبيح او هم او داند
اندرين نکته چون نکردى سير
نبرى ره به سر منطق طير
هر کرا از درش سؤالى هست
هر يکى را زبان حالى هست
ورد رنجور چيست؟ «يا شافى »
وان بيچاره؟ « انه کافى »
مرغ يا ز آب و دانه گويد راز
يا ز پيکان و سنگ و چنگل باز
مور از آسيب سيل و آفت سم
طلب ارزن و جو و گندم
گر ازين در بود عبارت تو
کس نپيچد سر از اشارت تو
در جهان اسم اعظم او داند
و آن بود کوت بر زبان راند
هر که با نامش آشنا گرديد
حاجتش سربسر روا گرديد
تا نگويى سخن مناسب حال
نشود هيچ مستجاب سؤال
هر چه خواهى به قدر حاجت خواه
تا بدان در دهند بازت راه
چو فزونت دهند ز آن تو نيست
هم نکوتر، کزان زيان تو نيست
تو که زر دارى و درم خواهى
پر تمنا کني، نه کم خواهى
دو بسازى سراى و بس نکنى
تا بچار دگر هوس نکنى
گر بلندت کند نيايى زير
ور فزونت دهد نگردى سير
چون به حاجت چنين سرايى تو
بهلد تا همى درايى تو
حال آن طفل و حالت تو يکيست
در بزرگى و خردى ارچه شکيست
کانگبينش دهى شکر خواهد
ور چه شيرين کنى دگر خواهد
چون ز حد بگذرد فغان و خروش
بر دهانش زنى شود خاموش
اين حسابت کجا شود روزي؟
چون ز داننده اى نياموزى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید