در صبرو تسليم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
زمره اى از بلا هلاک شوند
به بلا از گناه پاک شوند
تو هم ار عاشقى بلاگش باش
چون بلازوست، با بلا خوش باش
هر کرا آشناى خود سازد
به بلاى خودش در اندازد
اين بلا سنگ آزمايش تست
محنت آيينه نمايش تست
تا ببيند که چيست مايه تو؟
در محبت کجاست پايه تو؟
چه شکايت کنى ز مردن طفل؟
کار ناکرده جان سپردن طفل؟
حکمتى باشد اندر آن ناچار
زانکه عادل به عدل سازد کار
حد عمر از سه قسم بيرون نيست
آدمى از سه اسم بيرون نيست:
کودکى و جوانى و پيرى
چون ازين بگذرى فرو ميرى
ساخت يزدان به صنع خود دو سراى
وندر آن کرد نيک و بد را جاى
جان پيران پس از جدايى تن
هر يکى راست منزلى روشن
که جز آن جايگه سفر نکند
چون به دانجا رسد گذر نکند
هم چنين روح هر جوانى نيز
منزلى دارد و مکانى نيز
تا غنى در دنى نپيوندد
اين يکى گويد آن دگر خندد
طفل را نيز هم چو پير و جوان
چون سرآيد به حکم غيب زمان
ببرد، ننگرد به کم سالى
تا نباشد مقام او خالى
کار صنع اين چنين بکام شود
پادشاهى چنين تمام شود
بر چنين سلطنت مزيدى نيست
جاى فرياد و من يزيدى نيست
دل درين دختر و پسر چه نهي؟
تن در آشوب و در سر چه نهي؟
چکنى اعتماد بر فرزند؟
چون ندانى چه عمر دارد و چند؟
ايکه دارى تو اين منى در پشت
چه نهى بر حروف او انگشت؟
نتوانى تو کين منى دارى
کز منى يک مگس پديد آرى
گر بکشت، ار بهشت، او داند
سر هر خوب و زشت او داند
باغباني، تو مزد خود بستان
سعى کن در عمارت بستان
مالک ار باغ را خراب کند
باغبان کيست کين خطاب کند
گفت: کامى بران و راضى شو
بتو کى گفت: مرد قاضى شو؟
هر دو کون وز حکم او يک جو
ز آنچه گفتم کراست بيرون شو؟
تو چه دانى که مرگ طفل از چيست؟
و آنکه روزى دهد به طفلان کيست؟
شير شيرين ز تنگى پستان
که بر آرد به حيله و دستان؟
او دهد طفل و او ستاند باز
کس نداند حقيقت اين راز
هر کرا در فراق فرزندى
اندرين خانه سوخت يک چندى
شرم دارد در آن جهان جبار
که بسوزاندش به دوزخ و نار
از براى پدر شفاعت طفل
اين چنين باشد و بضاعت طفل
دشمنان از بلا نفور شوند
تا شکايت کنند و دور شوند
ز که نالى گراوت خواهد داد؟
هم بدو نال، هر چه باداباد!
خاص را در بلا بدان سوزد
تا دل عام را بياموزد
کادب بندگى چگونه بود؟
چيست کين درد را نمونه بود؟
ز بلا ميشود دو راه پديد:
صورت طاعت و گناه پديد
عارف اندر بلاش بيند و بند
لذتى کز نبات خيزد و قند
از نشاط بلا به رقص آيد
گر نه، در بندگيش نقص آيد
نيست پوشيده شمه اى زان نور
ليک از عدل تا نباشد دور
بر تو نيک و بد استوار کند
تا به فعل تو با تو کار کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید