در ترک و تجريد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
بى درم باش، ارت سرد نيست
کاولين گام عاشقان اينست
اين ده و باغ و بچه وزن تو
غول راهند و غل گردن تو
غل و غولى چنين گذاشته به
داشت چون بد بود، نداشته به
دل که وحدت سراى اين راهست
پاک دارش،که خلوت شاهست
روى دل جز در آن يگانه مکن
مرغ ديني، هواى دانه مکن
در و ديوار در شمار تواند
انجم و آسمان بکار تواند
با تو گويا زبان هر ذره
که: به دنيا چنين مشو غره
ملک دين را تو راست ميکن کار
ملک دنيا به کاردان بگذار
چند ازين نيستى و اين هستي؟
ازل اندر ابد زن و رستى
عاشقي، هم به تاب تيشه خود
آتشى در فگن به بيشه خود
خرد را فسار و سوزن اندر جيب
چون روى در سراچه لاريب؟
تا ترا از تو شيشه در بارست
از تو تا دوست راه بسيارست
آشنايى طلب، ز دنيا فرد
که درين بحر غوطه داند خورد
تا تو دارى خبر ز هستى خود
ميل دارى به بت پرستى خود
ديده بازت نشد به عالم نور
زان به ظلمت فروشدستى دور
ديده بازت نشد به عالم غيب
زان به ظلمت فرو نشستى و عيب
ره که بايد به پاى جان رفتن
با خر و بار چون توان رفتن؟
تو دل خود چو ده خراب کنى
که در سنگ و خاک آب کنى
خانه را در مکن، که در بندست
وندرو زر منه، که زر گندست
نام زر چيست؟ جيفه مردار
کى خورد جيفه جز سگ و کفتار
بخت اگر نيست خواجه زر چکند؟
رخت اگر نيست خانه در چکند؟
مرد از آراستن تباه شود
سينه از خواستن سياه شود
عارف کردگار زر چکند؟
ولى الله بار و خر چکند؟
من ده خويش پربها کردم
به فضولان ده رها کردم
در جهان داد بندگيش نداد
که ز بند جهان نگشت آزاد
تو ز لاهوتي، اى الهى دل
ملک ناسوت را بناس بهل
تا کى اين سنقر و اياز رهي؟
برهان خويش را، که باز رهى
مرغ او آشيانه کى سازد؟
مور او کى به دانه پردازد؟
غير در غار ما نمى گنجد
عشوه در بار ما نمى گنجد
غار ما منزل پلنگانست
نه مقام خسان و ننگانست
آنکه اندر جهان ندارد گنج
چون توان آگنيدنش در کنج؟
تشنگان اندرين حياض رسند
به رياضت درين رياض رسند
عزلت و جوع بود و صمت و سهر
سالکان را به راستى رهبر
اين چهارند در طريق کمال
حالت فقر و حيلت ابدال



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید