حکايت

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
ساده ترکى ز ده به شهر آمد
پيش شيخى تمام بهر آمد
سفره اى چرب ديد و حلقه ذکر
در ميان جست ترکمان بيفکر
خود مگو تا چگونه گويد و چند
به سه شب مغز خويشتن برکند
روز چارم چو آش دير آمد
روستايى ز خرقه سير آمد
گرچه تکرار ذکر گرمش کرد
نتوانست شيخ نرمش کرد
خام بود آن مريد و بيرون جست
راه صحرا گرفت و شيخ برست
تا بدانى که اندرين بازار
نتوان داد هر کسى را بار
دل بى علم را نباشد راه
بدر لا اله الا الله



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید