حکايت

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
من شنيدم که صاحب ديذى
داشت ناپاکزاده تلميذى
سالها ديده در سراى سپنج
پر هنر بر سرش مصيبت و رنج
تا خرد جمع کرد و دانا شد
هم سخن گوى و هم توانا شد
گر چه بسيار مال و جاه بيافت
قرب سلطان و عز شاه بيافت
چون وفا در سرشت و زاد نداشت
حق استاد خود بياد نداشت
راستان رنج خود تلف کردند
زانکه در کار ناخلف کردند
پاک تن در وفا تمام آيد
بدگهر نا پسند و خام آيد
هر که در سيرت وفا شد گرد
ز وفا راه در فتوت برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید