در ملازمت پادشاه و شرايط بندگى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
اى پسر، چون ملازم شاهى
نتوان بود غافل و ساهى
بخش کن روز خويش و شب را نيز
مگذران بر فسوس عمر عزيز
شب سه ساعت به امر حق کن صرف
سه حساب و کتاب و رقعه و حرف
سه به تدبير ملک و راى صواب
سه به آسايش و تنعم و خواب
روز را هم بدين قياس نصيب
بکني، گر مدبرى و مصيب
پيش سلطان خشمناک مرو
در دم پنجه هلاک مرو
موج درياست قربت شاهان
خشم ايشان بلاى ناگاهان
اول روز پيش شاه مدام
جهد کن تا سبق برى به سلام
در مکش خط به نام نزديکان
پى منه بر مقام نزديکان
شاه را بى نفاق طاعت کن
به قبولى ازو قناعت کن
گر ترا کم دهد مرو در خشم
وز به آن بيشتر مگردان چشم
چشم بر کن به دوستان قرين
گوش بر دشمنان گوشه نشين
هيزم خشک و برق آتش بار
مرد خفته است و دشمن بيدار
سود کس در زيان او مپسند
فتنه بر آستان او مپسند
هر کرا شاه بر کشد، بپذير
وانکه را دشمنست دوست مگير
دل درو بند و گنجش افزون کن
وانکه نگذاشت رنجش افزون کن
بنوازد، دعا کنش بر جان
بزند، سر مپيچش از فرمان
مال خواهد، کليد گنج ببر
مرد جويد، بکوش و رنج ببر
گر به آبت فرستد، ار آتش
به رخ هر دو رخ در آور خوش
با کسى کو به راه پيشترست
نزد سلطان به جاه بيشترست
گر بزرگى کند مدارش خرد
که ترا بار او ببايد برد
آنکه در صيد شاه دام نهد
بوسه بر دست هر غلام دهد
تا که باشد دل غلامى دور
از تو کارت کجا پذيرد نور؟
بر فتوح کسان ميفگن چشم
ور فتوحت نشد مرو در خشم
ور گروهى مخالف شاهند
راه ايشان مده، که بيراهند
عيب کس بر تو چون شود تابان
ديده از ديدنش فرو خوابان
جهد کن تا چو ناکس و اوباش
نکنى سر مملکت را فاش
بر ميان دار بند به کوشى
بر زبان نيز مهر خاموشى
با کسي، کش نميتوان زد مشت
ور بکوشد، نميتوانى کشت
اندکى خلق خوشترک بايد
ور فتوحيست مشترک بايد
خاطر شاه را چو آينه دان
همه نقشى درو معاينه دان
آنکه تا بود نقش راست شمرد
نقش کج پيش او نشايد برد
گر نباشد بدين صفاتت دست
پيش ايزد کمر نشايد بست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید