شماره ٧٢٧: از بس گرفت تنگى دل در ميان مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
از بس گرفت تنگى دل در ميان مرا
در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
از بال سعى قوت پرواز رفته است
ورنه دهان مار بود آشيان مرا
از فکر رزق، چاک چو گندم به دل فتاد
افکند در تنور صد انديشه نان مرا
خال تو هر چه مى برد از کيسه من است
اين دزد يافته است درين کاروان مرا
برد از دلم هواى وطن را خيال دور
فکر غريب، کرد غريب جهان مرا
از آستان دل به چه جانب سفر کنم؟
شهپر شکسته است درين آشيان مرا
در شکر ناوک تو چرا کوتهى کنم؟
پرورده است مغز ازين استخوان مرا
ناف مرا به تيغ خموشى بريده اند
نتوان گره گشود به تيغ از زبان مرا
شهباز من ز دست شهان طعمه مى خورد
نتوان چو سگ فريفت به هر استخوان مرا
رحمى کز اشتياق قد چون خدنگ تو
خميازه خانه کرد به دل چون کمان مرا
از انتظار ديده يعقوب باختن
يک چشمه متاع بود از دکان مرا
صائب شود شکفته گل از ناله هاى من
دامن کشان به باغ برد باغبان مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید