شماره ٧١٣: هست از زوال نعل در آتش کمال را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هست از زوال نعل در آتش کمال را
شد بوته گداز، تمامى هلال را
از چشم زخم، مهد امان است لاغرى
داغ کلف به چهره نباشد هلال را
از عذر لب ببند که در شستن گناه
دست دگر بود عرق انفعال را
چون توتيا به ديده خود جاى مى دهند
دلهاى دردمند، غبار ملال را
غير از سرين يار در آغوش زين زر
يکجا که ديده ماه تمام و هلال را؟
از دست چپ چو راست گشايش طمع مدار
فيض نسيم صبح نباشد شمال را
خون خوردن است روزى اهل سخن ز فکر
از بوى مشک نيست تمتع غزال را
با بيکسان حمايت حق بيشتر بود
سيمرغ پرورد به ته بال، زال را
هر کس که زخمى از نظر شور گشته است
از گوشوار به شمرد گوشمال را
شد حسن خط يکى صد ازان خال عنبرين
مسعود کرد اختر سعد اين وبال را
دل آب کن، وگرنه درين شيشه خانه نيست
آيينه اى که درک کند بى مثال را
صائب ز رزق بستگيى در حجاب نيست
مگشاى پيش خلق دهان سؤال را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید