شماره ٦٥٦: چراغ راه ندارد به بزم روشن ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چراغ راه ندارد به بزم روشن ما
ز ماهتاب گل افتد به چشم روزن ما
به شوربختى ما نيست چشمه زمزم
چو کعبه بخت سيه، جامه اى است بر تن ما
چگونه عذر توانيم خواست از صياد؟
قفس شده است چو ماتم سرا ز شيون ما
نشسته بر تن ما لاغرى چو نقش حصير
شکستگى نرود از قلمرو تن ما
نمى رويم چو ماهى به چشمه سار زره
چو تيغ، جوهر ذاتى بس است جوشن ما
ز خاکدان تعلق گرفته ايم هوا
غبار دست ندارد به طرف دامن ما
ز بس که برق حوادث گذشته است بر او
به چشم مور کند کار سرمه خرمن ما
تپانچه کارى باد خزان اگر اين است
تذرو رنگ چو عنقا شود به گلشن ما
ز فيض اين غزل تازه رو، دگر صائب
به آفتاب زند خنده طبع روشن ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید