شماره ٦٠٧: گداخت ديدن آن روى بى نقاب مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گداخت ديدن آن روى بى نقاب مرا
چو نخل موم، نمى سازد آفتاب مرا
جنون به باديه پرورده چون سراب مرا
سواد شهر بود آيه عذاب مرا
چو ماه نو به تواضع ز خاک مى گذرم
اگر سپهر دهد بوسه بر رکاب مرا
ز پنبه سر مينا به حلقم آب چکان
نمى رود به گلو آب، بى شراب مرا
ز سينه ام دل پرداغ را برون آريد
که سير کرد ز جان دود اين کباب مرا
کسى به موى نياويخته است خرمن گل
غم ميان تو دارد به پيچ و تاب مرا
به يک دو قطره که خواهد گهر شدن روزى
رهين منت خود گو مکن سحاب مرا
عبث چه عمر به افسانه مى کنى ضايع؟
چو چشم رخنه ديوار نيست خواب مرا
فغان که با همه کاوش که کرد ناخن سعى
نشد گشادى ازان غنچه نقاب مرا
چه ذره ام که به خورشيد همعنان گردم؟
بس است گوشه چشمى ازان رکاب مرا
درين بهار که گل کرد رازها صائب
نشد گشادى ازان غنچه نقاب مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید