شماره ٥٧٣: دل نگرديد شب وصل تهى از گله ها

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دل نگرديد شب وصل تهى از گله ها
طى شد اين وادى و هموار نشد آبله ها
اثر از گرمروان نيست، همانا گرديد
در دل سنگ نهان آتش اين قافله ها
شور من بيش شد از چوب گل و سايه بيد
گشت شيرازه ديوانگى اين سلسله ها
گفتم از آبله، چشمى بگشايد پايم
پرده خواب شد از غفلت من آبله ها
ندهد سود به بى تابى دل صبر و شکيب
کى ز افشردن پا، کم شود اين زلزله ها؟
در رضاجويى حق کوش، نه خشنودى خلق
ترک واجب نتوان کرد به اين نافله ها
مرگ چون باد خزان، خلق ورق هاى درخت
هست چون دورى اوراق ز هم فاصله ها
منزلى نيست درين ره، نفس سوخته است
هر سياهى که به چشم آيد ازين مرحله ها
صائب از فرد روان باش که چون موج سراب
رو به درياى عدم مى رود اين قافله ها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید