شماره ٥٢٣: در بيابان طلب، راهبرى نيست مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
در بيابان طلب، راهبرى نيست مرا
سر پرواز به باد دگرى نيست مرا
آن نفس باخته غواص جگرسوخته ام
که به جز آبله دل گهرى نيست مرا
روزگارى است که با ريگ روان همسفرم
مى روم راه و ز منزل خبرى نيست مرا
مى زنم بال به هم تا فتد آتش در من
از دل سنگ اميد شررى نيست مرا
ساکن کشتى نوحم ز سبکبارى خويش
چون خس و خار ز طوفان خطرى نيست مرا
همه شب با دل ديوانه خود در حرفم
چه کنم، جز دل خود نامه برى نيست مرا
مى توان رفت چو آتش به رگ و ريشه شمع
به دل آزارى پروانه سرى نيست مرا
گر چه چون سرو، تماشاگه اهل نظرم
از جهان جز گره دل ثمرى نيست مرا
خاطر امن به ملک دو جهان مى ارزد
نيستم در هم اگر سيم و زرى نيست مرا
مى توانم شررى را به پر و بال رساند
در خور شمع اگر بال و پرى نيست مرا
برده ام غنچه صفت سر به گريبان صائب
جز دل اميد گشايش ز درى نيست مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید