شماره ٤٤٤: به آهى مى توان از خود برآوردن جهانى را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
به آهى مى توان از خود برآوردن جهانى را
که يک رهبر به منزل مى رساند کاروانى را
اگر از حسن عالمگير او واقف شدى زاهد
پرستيدى به جاى کعبه هر سنگ نشانى را
تماشايى عيار ناز خوبان را چه مى داند؟
که نتوان بى کشيدن يافت زور هر کمانى را
دلى کز دست خواهد رفت، به کز دست بگذارم
کسى تا کى سپردارى کند برگ خزانى را؟
سبکساران به شور آيند از هر حرف بى مغزى
به فرياد آورد اندک نسيمى نيستانى را
نباشد سرکشى در طبع پيران گران تمکين
به صد من زور بردارد ز جا، طفلى کمانى را
ز پاس هيچ دل غافل مشو در عالم وحدت
که دارد در بغل هر غنچه اينجا گلستانى را
ندارد شکوه از اوضاع مردم، ديده حق بين
به يوسف مى توان بخشيد جرم کاروانى را
تو کز نازکدلى از نکهت گل روى مى تابى
چه لازم بر سر حرف آورى آتش زبانى را؟
دل آيينه از تسخير طوطى آب مى گردد
نه آسان است صيد خويش کردن نکته دانى را
فداى نيک بختان هر که شد، از نيک بختان شد
هما منشور دولت مى کند هر استخوانى را
اگر در خواب بيهوشى نباشد گوش ها صائب
به حرفى مى توان تقرير کردن داستانى را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید