شماره ٤١٠: ز خلوت نيست بر خاطر غمى وحدت شعاران را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ز خلوت نيست بر خاطر غمى وحدت شعاران را
گره در دل ز پيوندست دايم شاخساران را
حريف خيره چشمان نيست حسن شرمناک تو
مکن زنهار دور از بزم خود ما خاکساران را
قبول عشق چون فرهاد هر کس را کمر بندد
ز جان سختى کند دندانه تيغ کوهساران را
گرانسنگى فلاخن را پر پرواز مى گردد
به کوه صبر نتوان داد تسکين بى قراران را
من بى دست و پا زين خردسالان چون ستانم دل؟
که نتواند رسيد آتش به گرد اين نى سواران را
همانا هم قسم گشتند با هم لاله رخساران
که خون سازند در دل بوسه اميدواران را
به شرم من ندارد عندليبى ياد، اين گلشن
که زير بال و پر بردم به سر فصل بهاران را
منه زنهار بيرون پاى از حد گليم خود
کز افتادن خطر کمتر بود دامن سواران را
مرا کرده است صائب بى دل و دين گردش چشمى
که سازد نقل مجلس سبحه پرهيزگاران را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید