شماره ٤٠٢: ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را
رگ ابرى کند شيرازه اين جمع پريشان را
دل شوريده را گفتم خرد از عشق باز آرد
ندانستم که پرواى معلم نيست طوفان را
چنان شد عام در ايام ما ذوق گرفتارى
که آزادى کند دلگير اطفال دبستان را
گذشتم از سر دنياى دون، آسوده گرديدم
به سيم قلب از اخوان خريدم ماه کنعان را
نگردد وحشت دل کم به زيب و زينت دنيا
نسازد نقش يوسف دلنشين ديوار زندان را
اسير عشق چشم از روى قاتل برنمى دارد
ز مردم نيست اميد شفاعت صيد قربان را
به آهى ريزد از هم تار و پود هستى ظالم
نسيمى مى زند بر يکدگر زلف پريشان را
نگردد تنگ خلق عشق از بى تابى عاشق
غبارى نيست از ريگ روان در دل بيابان را
ز مشرب آنچه مى آيد ز صد لشکر نمى آيد
به يکرنگى توان تسخير کردن کافرستان را
علاج سردى ايام را مى مى کند صائب
خوشا رندى که دارد جمع اسباب زمستان را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید