شماره ٣٨٨: مهيا در دل تنگ است برگ عيش بلبل را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مهيا در دل تنگ است برگ عيش بلبل را
ز خود طرف کلاه غنچه بيرون آورد گل را
تراوش مى کند راز نهان از مهر خاموشى
که شبنم نيست از پرواز مانع نکهت گل را
نگردد خواب از افسانه گرد ديده عاشق
که نتواند بهاران کرد سنگين، خواب بلبل را
ز آه سرد هم جمعيت دل مى شود حاصل
نسيم صبح اگر شيرازه گردد زلف سنبل را
کمان نرم، سختى از کشاکش مى کشد دايم
مبر با آشنايان زينهار از حد تحمل را
دل سخت فلک از اشک گرم من ملايم شد
به زور سيل زه کردم کمان حلقه پل را
مروت نيست بر صيد حرم شمشير خواباندن
مکن رنگين به خون عاشقان تيغ تغافل را
برون از زير سنگ اين سنبل سيراب مى آيد
نهان در پيچش دستار نتوان کرد کاکل را
به پروين مى رساند دانه من خوشه خود را
ترقى هست اگر در پله طالع تنزل را
زمين سست، سيلاب عمارت مى شود صائب
منه بر کاهلى زنهار بنياد توکل را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید