شماره ٣٨١: کنم نظاره چون بى پرده رخسار نکويش را؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
کنم نظاره چون بى پرده رخسار نکويش را؟
که من پوشيده دارم از دل خود آرزويش را
خبر از حسرت سرشار من زان لب کسى دارد
که خالى آورد از چشمه حيوان سبويش را
دلش چون موج مى لرزد ز بيم عاقبت دايم
به دريا متصل هر کس نگردانده است جويش را
نديدى نور ايمان را اگر در کفر پوشيده
تماشا کن به زير زلف عنبرفام رويش را
کسى کز چشمه تيغ شهادت تازه شد جانش
به آب خضر هيهات است تر سازد گلويش را
ز گوهر چون صدف مى شد غني، بى منت نيسان
اگر گردآورى مى کرد سايل آبرويش را
جگرگاه زمين شد رفته رفته يوسفستانى
ز بس بردند زير خاک، عشاق آرزويش را
بهار پاکدامن را عبير پيرهن مى شد
صبا مى برد اگر صائب به گلشن خاک کويش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید