شماره ٣٧٧: چمن پيرا اگر مى ديد روى چون بهارش را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چمن پيرا اگر مى ديد روى چون بهارش را
به گلچينان هدر مى کرد خون لاله زارش را
نگردد تشنه در گرماى صحراى قيامت هم
به خاطر بگذراند هر که لعل آبدارش را
بر آن کنج دهن از بوسه خوش جا تنگ خواهد شد
به اين عنوان اگر خط گيرد اطراف عذارش را
دل هر کس که گردد خوابگاه عشق چون مجنون
شکوه جبهه شيران بود لوح مزارش را
مگر در بوستان شد جلوه گر آن قامت رعنا؟
که سر و انگشت حيرت گشت بر لب جويبارش را
فضاى غنچه با جوش بهاران برنمى آيد
دهم چون جاى در دل درد و داغ بى شمارش را؟
کتانى مى شود پيراهن تن ماه تابان را
که ريزد پرتو مهتاب از هم پود و تارش را
کسى را مى رسد از خاکساران لاف دلتنگى
که نتواند پريشان ساختن صرصر غبارش را
به عهد ساعد سيمين او هر صبح از غيرت
به دندان مى گزد خورشيد دست رعشه دارش را
مريز از سادگى رنگ اقامت در گذرگاهى
که آتش زير پا از لاله باشد کوهسارش را
درين بستانسرا غيرت به نخلى مى برم صائب
که پيش از برگريز از خود فشاند برگ و بارش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید