شماره ٣٧٦: به عزم صيد چين سازد چو زلف صيدبندش را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
به عزم صيد چين سازد چو زلف صيدبندش را
رم آهو به استقبال مى آيد کمندش را
که دارد شهسوارى اين چنين ياد از پرى رويان؟
که از شادى نمى باشد نشان پاسمندش را
شود هر حلقه اى انگشتر پاى نگارينش
نبندد بر کمر آن شوخ اگر زلف بلندش را
ز شيرينى به هم چسبد لب خميازه پردازش
به خاطر بگذراند هر که لعل نوشخندش را
نمى پيچيد سر چون قمريان از طوق فرمانش
اگر صيد حرم مى ديد زلف صيد بندش را
حيات جاودانى از خدا چون خضر مى خواهم
که آرم در نظر با کام دل، قد بلندش را
ز بى باکى به درد عاشق بى دل نپردازد
مگر خط مهربان سازد دل نادردمندش را
به ديدن صيد دلها مى کند زلف رساى او
ز گيرايى نباشد احتياج چين کمندش را
که دارد صائب از خوبان چنين حسن گلوسوزي؟
که بلبل مى کند از خرده گلها سپندش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید